انشا فیلم و فنجان

انشایی در مورد فیل و فنجان که در صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم خاسته شده را برای شما کاربران عزیز سایت درس کده آماده کرده ایم

انشا فیل و فنجان صفحه ۲۱ مهارت های نوشتاری نهم

شرمنده اگه زیاد جالب نیست همه ی اینترنت و کتاب هایی مثل گام به گام رو گشتم چیزی ندیدم فقط همین رو پیدا کردم

شما هم اگه انشای بهتری درباره فیل و فنجان دارید توی یه فایل ورد یا تکست آپلود کنید تو قسمت نظرات بفرستید تا برای بچه ها بزارم.

نام انشا: فیل و فنجان

نام انشا به انگلیسی: elephant and cup

صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم

انشا درباره فیل و فنجان به صورت ادبی و غیر ادبی با رعایت مقدمه ساختمان بند و طبقه بندی:

فیل و فنجون چه ربطی به هم دارن ؟ فیل تو فنجون جا میشه ؟ فیل و ترجیح می دید یا فنجون ؟

خب خب خب انقدر فسفر سوزی نکنید خودم جواب میدم ….

فیل و فنجون چه ربطی به هم دارن بر میگرده به سالهای گذشته  که یه فیل بدنیا اومد  موقعه ی اسم گذاری بود که یه فنجون افتاد و شکست  هیچی دیگه اسمه فیله شد فنجون.

حالا ربط بین فیل و فنجون رو فهمیدید نوبت به این می رسه که فیل تو فنجون جا میشه یا نه ؟

اینم بر میگرده به دوسه سال بعد از اون سالی که فنجون بدنیا اومد .فنجون قصه ی ما داشت قایم باشک بازی میکرد جایی نداشت پرید تو فنجون حالا فهمیدید که فیل تو فنجون ….جامیشه ؟

و حالا نوبت می رسه به اینکه فیل و ترجیح می دید یا فنجون ؟

از اونجایی که فیل قصه ی ما فنجون تشریف دارن اگه فیلو ترجیح بدی فنجون و میارن و اگه فنجون و ترجیح بدی فیل و میارن .

حالا دیگه به به اخر راه رسیدیم  و شما هم متوجه شدی بین فیل و فنجون کلا نباید چیزی رو ترجیح بدی, بخاطر خودت میگم دیدی یه دفعه ای تو این معادلات گمشدی.

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

انسا شانس

در این مطلب انشای زیبایی در مورد شانس برای شما بازدید کنندگان محترم آماده کرده ایم

امیدواریم از انشای شانس صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری نهم لذت ببرید

نام انشا: شانس

نام انشا به انگلیسی: chance

انشا شانس به صورت ادبی و غیر ادبی و با رعایت مقدمه ساختمان بند و طبقه بندی

مقدمه انشا شانس:

شانس اقبال یا فرصت همان بخت است چه بد باشد یا خوب.

آنچه بعنوان شانس رخ می‌دهد خارج از کنترل فرد است و بدون توجه به اراده، قصد، یا نتیجه مورد نظر است.

دیدگاه فرهنگ‌ها نسبت به شانس از احتمال و تصادف تا ایمان و خرافه متفاوت است. برای نمونه رومیان برای تجسم شانس به الهه فورتونا معتقد بودند بخت و شانس از واژه‌هایی است که گاهی در بین مردم استعمال می‌شود و بیشتر ریشه در ادبیات و شعر دارد.

انشا درباره شانس:

پیر مردی در روستا بود که یک پسر و یک اسب داشت.

روزی اسب پیرمرد فرار کرد همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب بد شانسی آوردی که اسبت فرارکرد!
پیرمرد جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد احمق!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟ :دی

———————————–

انشا شماره ۲ درباره شانس:

 

از بس این جمله را میگویی کلافه ام کرده ای.

عادت کرده ای بعد هر اتفاق ناخوشایند بگویی چقدر بدشانس بودم هستم و خواهم بود.می گویی من اگر تلاش کنم ،می کنم و خواهم کرد،به جایی نمی رسم نرسیدم و نخواهم رسید.چون بدشانسم
اما تو کله پوکی بیش نیستی.چرا اینقدر خودت را بدشانس میدانی؟
مشکل از آنجایی شروع می شود که با دیدگاهی ضعیف و نامناسب به هر اتفاق نگاه می کنی.کله پوکی یعنی علت را پیدا می کنی،راه چاره را هم می دانی،اما آنقدر غرور داری که تقصیر را گردن شانس بیچاره می اندازی.کاری کردی که شانس هم به خود بدشانس می گوید.مشکل های تو ربطی به شانس ندارند.
از میان تمام کهکشان ها ما در کهکشان راه شیری هستیم،از بین منظومه ها منظومه ما شمسی است.از تمام سیارات ما در سیاره زمین زندگی می کنیم.به این ترتیب تا به خود برسیم باید قاره ها ، کشور ها،شهر ها و … را طی کنیم.در میان تمام کار هایت در یک کار مشکلی پیش می آید که این مشکل در دنیای ما آنقدر کوچک کوچک کوچک است که با دیدگاه و بینش درست اصلا دیده نمی شود.
اما توی کله پوک همان مشکل کوچک کوچک کوچک را سه برابر کهشانمان بزرگ میکنی!
دیدگاهت را عوض کن.یادت باشد دیدگاه درست تنها مثبت نیست.گاهی اوقات دیدگاه درست منفی است و نادرست مثبت
باید بگویم دیدگاه درست مثبت و منفی هر دو نیازند:
یکی هواپیما را میسازد و دیگری چتر نجات را
دوست عزیز،باید با دیدگاه مثبت و منفی درست به مشکلات نگاه کنی.کله پوکی را کنار بگذارری و شانس بیچاره و بدبختی که گیر تو افتاده را خوشبخت کنی.حالا اگر جرعت داری باز بگو من بدشانسم!

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

انشا در مورد اذان

برای شما انشای اذان صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم را آماده کرده ایم

نام انشا : اذان

صفحه: ۲۱

کتاب: مهارت های نوشتاری پایه نهم

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و پس از طراحی نقشه ذهنی به کمک یکی از راه های پرورش فکر متنی درباره آن بنویسید.

این انشا انشای برگزیده استان تهران است امیدواریم انشا اذان برای شما مفید واقع شود

انشا اذان به صورت ادبی و غیر ادبی و با رعایت مقدمه ساختمان بند و طبقه بندی

 

 

انشا شماره ۱ در مورد اذان:

صدای ملکوتی اذان موذن ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد

الله اکبر ، الله اکبر  این نوای روحبخش تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن و با تو بودن
هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله  به خود می آیم  بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی وبی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم و می گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم . من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛ اشهد انّ محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله چقدر این شهادت دادن را  پدوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم و محمد پیامبرم است ۵ مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی ” اشهد انّ علیا ولی الله ، اشهد انّ علیاً ولی الله ” نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم

 

انشا شماره ۲ در مورد اذان:

صبح زود است و هنوز گرگ و میش صبح، چون صدای اذان را می شنوم خواب از چشمانم رخت بر می بندد

یاد قرار ملاقاتم می افتم قرار ملاقاتی که در یک طرف عبدی کوچک و در طرف دیگر مولایی بزرگ قرار دارد.در چنین ملاقاتی که حتما هم بسیار سرنوشت ساز و مهم است، عجله نکردن اشتباهی بس بزرگ به شمار می آید.از جایم بر می خیزم و قصد وضو می کنم.هنگامی که قطرات آب را بر روی صورتم می ریزم، در ژرفای ذرات آب، معبود را می بینم . معبودی که خالق و آفریننده همه چیز است.هنگامی که آب این مایه ی طهارت بخش را بر دستانم می ریزم، امید وارم که دیگر از این دست کار خطا بر نیاید.هنگامی که پاهایم را مسح می کشم با تمام وجود به دنبال این هستم که دیگر این پا ها به جایی نروند که در آنجا ذکر و یاد معبودم نباشد.بعد از آنکه از وضو فارغ شدم به سمت سجاده ام می روم و آن را به آرامی باز می کنم .ناگهان عطر گل یاس کل فضا را در بر می گیرد .عطری که در اعماق آن قدرت خالق نهفته است. معبودی که بر همه چیز و همه کس تسلط کامل داردو آفریدگاری که قدرت مطلق است.هنگامی که شروع به اقامه گفتن می کنم با هر تکبیر گویا دری از توحید به روی من باز می شود.چون اشهد ان لا اله الا الله می گویم گویا نه تنها این جمله بر زبان من جاری می شود بلکه اعماق وجودم و ذره ذره تنم نیز همه با هم بانگ تهلیل سر می دهند. وقتی که اقامه را پایان می برم باتکبیری ملاقات خود را با معبودم شروع می کنم.با تکبیری که در آن عشق به خدا نهفته است.بعد شروع به خواندن سوره فاتحه الکتاب می کنم.ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .حمد و ثنا مخصوص ذات باریتعالی است.قدرتی مطلق که هر چه داریم و نداریم از او داریم.کاش می شد به این آیه عمل کنم و کس دیگری را حمدو ثنا نگویم و چون خواستم این کار را بکنم کسی را تحسین کنم که با این قدرت و زیبایی بنده اش را آفریده.چون شروع به خواندن آیه بعد می کنم یاد گناهان و اشتباهاتم می افتم .کارهایی که نباید می کردم و انجام دادم . اما خداوند متعال، این قادر مطلق، این بخشنده مهربان، نه تنها مرا به عذاب خود دچار نساخت، بلکه راه را برای هدایت من هموار و فراخ ساخت . خداوندا با چه زبانی می توانم از تو تقدیر کنم.ای کسی که واصفان حلیه جمالت به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک و عاکفان کعبه جلالت به تقصیر عبادت معترف، که ما عبد ناک حق عبادتک. با خواندن آیه ی بعد به فکر سرانجامم می افتم به روز جزا ، به روز درو اعمالم . اما تنها راه نجات در آن روزعمل کردن به دستورات مالک یوم الدین است.ای کاش توان این را داشتم که علاوه بر خواندن آیه بعد به آن نیز عمل کنم . کاش می شد فقط معبودم را بپرستم و تنها از او یاری بجویم.ای کاش می شد همواره این آیه را سر لوحه زندگیم قرار دهم و از هیچ احدی جز او استمداد نطلبم.اما خداوندا ! ای مهربان ترین مهربانان! ما را به راه راست هدایت کن . راهی که تو برای ما می پسندی.راهی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا! ما را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه آن را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه هی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا هایی را که از نعمت دوستیت بهره مند ساختی نه راه کسانی را که مورد غضب قرار دادی و نه راه گمراهان.هنگامی که سوره حمد را تمام کرده و شروع به خواندن سوره توحید می کنم، هر چه بیشتر به عظمت معبود بی همتایم پی می برم .به سوره توحید بسیار علاقه دارم زیرا شناسنامه خالقم است. چون آن را می خوانم با تمام وجودم پی می برم که معبودم یکتا و بی نیاز است.نه فرزندی دارد و نه زاده ی کسی است .هیچ کس همچو او نیست و هیچ شریک و یاوری ندارد .چون به رکوع می روم خود را در برابر خدایی می بینم که نخستین آغاز و آن واپسین بی انجام است .اوست که دیده های بینندگان از دیدنش فرو ماند و اندیشه های وصف کنندگان ستودنش نتواند .اوست که آفریدگان را به قدرت خود آفرید و به خواست خویش به آنان جامه ی هستی پوشانید و آنگاه ایشان را به راهی که می خواست رهسپار کرد و به جاده ی محبت خود روان گردانید .چون از رکوع بر می خیزم و به سجده می روم با تمام وجود سعی دارم با نشان دادن حقارت خود در برابر خداوند متعال ذره ای از گناهان بی پایانم بکاهم . سعی دارم با تضرع و زاری ام به آستان پاک و مطهرش حاجت هایم را بگیرم و به خواسته هایم برسم . چون به سجده اول می روم نشان می دهم که از خاکم که با قدرت معبودم بدین شکل تصویر شده ، چون سر از سجده بر می دارم، نشان می دهم که باید در این دنیای فانی زندگی کنم و اعمال نیک بکارم . چون به سجده دوم می روم، می خواهم به عالم و ادم بفهمانم که به این دنیا دل نبندند زیرا همه از خاکیم و به خاک نیز باز می گردیم .

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

چون از سجده دوم بر می خیزم خواستار اینم که به همگان بفهمانم همه ما در قیامت مثل هم هستیم و تنها چیزی که بین ما فرق می گذارد تقوا و اعمال صالحمان است . همانطور که آیه ی اِنَ اَکرَمَکُم عِندَ الله اَتقیکُم بر این موضوع دلالت دارد.

بعد از سجده ی دوم بار دیگر می ایستم و مانند رکعت اول از معبود بی همتایم خواسته هایم را می خواهم، و هنگامی که دست انابت به امید اجابت به درگاه خدای جل و اعلی بر می دارم ،از او عاقبت بخیری خود و خانواده ام و تمام مومنان را در دنیا و آخرت می خواهم و چون بعد از رکوع و سجدتین شروع به دادن تشهد می کنم ،گویا نه تنها خودم بلکه تمام اعضا ء و جوارح و تک تک سلول هایم بانگ می دهند :که قطعا خدای دیگری جز الله نیست و محمد صل الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست . بعد از آن وقت خداحافظی و وداع فرا می رسد . همواره وداع ها سخت و دردناک بوده و اکنون نیز هست اما هیچ وداعی سخت تر از وداع با کسی نیست که او را از عمق دل و جان دوست داری . با دلی تنگ و پر از اندوه سلام می دهم :

السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته

السلام علینا و علی عباد الله الصالحین

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

و ملاقات من با معبودم به پایان می رسد . اما او همواره در کنار من است و همواره یار و محافظ من .تنها اوست که از رگ گردن به من نزدیک تر است. اما ای پروردگار من !هر چه گویم از تو کم گفته ام ! ای خدایی که خود را به ما شناسانیدی و شیوه سپاسگزاری از خودت را به ما آموختی و در های علم پروردگاری ات را به روی ما گشودی و ما را به اخلاص ورزیدن در توحید خودت رهنمون گردانیدی و از شک ناباوری نگاه داشتی . پروردگارا ! ما را در توحید و شناخت و ستایش خودت همواره پا برجا و مستحکم قرار بده و در های رحمت خود را به روی ما بگشای،و اما خدایا! ظهور آقا و مولا و سرورمان را هر چه زودتر نزدیک بگردان و مقدمات ظهورش را مهیا ساز و ما را از یاران و پیروان راستین حضرتش قرار بده.

 

پایان انشا اذان

 

انشا شماره ۳ در مورد اذان:

زندگی بی یاد خدا تاریک است وانسان بدون تکیه گاه هراسان. هرکس در دنیا به چیزی دل می بندد وامیدوار میشود وتکیه میکند اما یکتا پرستان دل به خدا میبندند واو را که تکیه گاهی پرتوان است الهام بخش خویش قرار میدهند.انسان برای اینکه بتواند به زندگی ادامه دهد، نیاز به آب وغذا وکلسیم و….دارد ولی انسان ها برای اینکه روحشان نیز بتواند به زندگی ادامه دهد نیازمند یاد خداهستند که میتواند به انسان آرامش خاطر دهد.وهمان طور که درقرآن نیز اشاره شده است (الا بذکرالله تطمئن القلوب) با یاد خدا دلها آرام گیرد.این امر زمانی میتواند به خوبی جواب دهد که کشتی روح انسان در دریای متلاطم وخروشان زندگی در حال متلاشی شدن است وفقط خداو یاد خداست که می تواند آدمی را ازغرق شدن ونابودی ونا امیدی نجات دهد وبه او آرامش خاطر دهد . در واقع یاد خدا ویا همان نماز ریسمانی است که آدمی را به اوج آسمانها میبرد وانسان را به خدا نزدیکتر میکند وآرامشی عجیب در روح وروان او به وجود می آورد .مانندپرنده ای که بال وپربسته اش را بگشایند وبه غیر از این نکته نماز عبادتی است که امامان معصوم ما وپیامبر(ص) به آن بسیار سفارش کرده اند وقبولی کارهای خوب انسان را در قبولی نماز او خوانده اند وهمچنین بیان کرده اند که در روز قیامت به اولین چیزی که رسیدگی میشود نماز است . پس با این همه تاکید ها باید دانست که نماز پناه بی پناهان ، راز ونیاز صالحان ، سنگر دردمندان ، گلستان روح افزای عاشقان، وعبادت مخصوصی است که برای پرستش خدا وراز ونیاز با او همچنین سرود پاکی ویکتا پرستی وتوحید است .انسان باید در همه ی دوران ها به یاد خدا باشد واز خداوند یاد کند همان گونه که خداوند عزوجل همیشه ودر همه حال به یاد ماست واز ما غافل نمی شود و این یاد او فایده های دارد که اصلی ترین آن این است که با یک تیر چند نشان زده ایم . اول این که به آرامش رسیده ایم ، دوم به فرموده ی مولا علی نماز گناهان را مانند ریزش برگ درختان فرو میریزد.
مخلوقات باید بداند که نباید در چنین کار بزرگی سستی کنند واز آن چیزی بکاهند زیرا انسان تا جوان وشاداب است مانند درختی تازه است که شکوفه داده ولی وقتی پیر شد ، می شود همان درخت در فصل زمستان که دیگر نه شکوفه ای دارد ونه برگی وچوب خشکی است که هیچ جلوه وزیبایی ندارد. به قول خواجه عبدالله انصاری:
(در جوانی مستی ، در پیری سستی پس کی خدا پرستی؟)
به راستی که چه زیباست نماز وزیبا تر از آن این است که مایه ی آرامش روح وروان میشود وانسان را به آرامش عجیب میرساند وبیهوده نیست که امام سجاد (ع) می فرمایند : (خدایا من در دنیا چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری وآن این است که من چون تویی دارم وتوچون خودی را نداری.)
صدای ملکوتی اذان ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پرکشیده وآرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست .بار دیگر آرامشی گرفتم وکام جانم شیرین شد از حلاوت این نوای روح بخش ” الله اکبر ، الله اکبر ” ؛ آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد .تو بزرگی ومن حقیر در برابر این همه عظمت وبزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن وبا تو بودن.
هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند :
“اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله ”
به خود می آیم . بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی وبی همتایی تو میدهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه وپر معناتر از این ذکر می فهمم ومی گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم . من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم .حال عجیبی دارم در خود غرقم ک بازمی شنوم؛
” اشهد انّ محمّداً رسول الله، اشهد ان ّ محمّداًرسول الله ”
چقدر این شهادت دادن را دوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم ومحمد (ص) پیامبرم واینکه روزی پنج مرتبه با زبانم وهزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی !
” اشهد انّ علیا ً ولی الله ، اشهد انّ علیّاً ولی الله ”
نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان وروحم گردیده سپاس می گویم
دیگر چه غم دارم وچه کم ؟!وای برمن اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی !وقتی این سه شهادت را می شنوم ومی خوانمئ که تو خدایم ، محمد (ص )پیامبرم وعلی ( ع )ولی وسر پرستم است حس عجیبی به من دست می دهد ؛ حس پرنده ا ی که از قفس تنگ خودش رها می شود ودر آسمان عشقش به پرواز در می آ ید.
باز موذن می خواند:
” حی علی الصلوه، حی علی الصلوه ”
شتاب به سوی نماز . شتاب ؟ آری شتاب به سوی خوبی ها ، به سوی عشق وبه سوی معشوق ابدی .این شتاب زیباست ولازم وواجب . میشتابم تابر سجاده ی مهربانیت بنشینم وبرای تو بگویم واز تو بخوانم .
“حی علی الفلاح ، حی علی الفلاح ”
شتابی دیگر برای چه ؟آری رستگاری .رستن از دنیا ومادیات .رستن از خودهایی که مرا احاطه کرده اند ؛ خودبینی ها ، خودپرستی ها ، خود شیفتگی ها وهزاران خودهایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر می کنند .پس دمی شتابم تا برهم از آ نها وبرسم به یکی که آن تویی . این است رستگاری .
می شنوم :
” حی علی خیرالعمل ، حی علی خیرالعمل ”
احساس می کنم وباورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی شتاب های لذت بخشی است واین بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست که در دنیا دارم وبهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح وجانم انجام دهم ؛ کاری پراز خیر معنوی ، پراز زیبایی اخروی .آه که چه احساس خجسته ایست !
بار دیگر آن کلام زیبا راشنیدم ” الله اکبر ، الله اکبر “وبار دیگر باوری دوباره که تو باعظمتی ، بزرگی ، بزرگتر از پندارهای ما وچه ستودنی است این بزرگی ات !
خود را چون ماهی کوچکی در دریای بیکران مهر ورحمتت حس می کنم ، جانم از عشق دیدارت لبریز است .تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم .امروز که می نویسم واذان را برلب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم حسی معنوی ، حسی چون رود های روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند .
” لا اله الا الله ” با شنیدن این ذکر هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد .از هرچه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم ودر گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک وبی ارزش شد ؛ چون نام تورا شنیدم وخواندم جز تو کسی برایم نیست که این چنین باارزش باشد. می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند پوچ وبی ارزش اند وتنها تویی که خدای منی .
(تورا می ستایم که ستایشت آرام روح وجان من است .)
وحال پس از شنیدن این نغمه جان بخش چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عشقت می سپارم آرام وآسوده جان دست هایم را به سوی آسمان تو بالا می آورم ونیت دیدار تو را می کنم .به گفت وگو باتو می نشینم. ستاره های قلبم چشمک زنان نوید بهشت رامیدهندانگار صدای اشنایی گوش جانم رامینوازد.صدایی که بذرعشق و معرفت رادر کویر وجودم میکارد وامیدبه رحمت حق را در دلم زنده میکند.اری!صدای ملایکه های خداست که خوش امدمی گویندبه نمازگزاران وبالهای خود را بر زمین می گسترانند تا فرش زمینیانی باشد که دعوت حق را لبیک گفته اند.نماز!اری واژه ی نماز که می شنوم پیمانه وجودم ازلطف ورحمت حق لبریزمی شودوغنچه های وصل در باب وجودم شکوفا می شود چراکه نماز مشق عارفان وعاشقان است،نماز نور دیده ی اهل یقین است.نمازچشمه جوشان و زلال توحیدومعرفت است ونمازوسیله عروج انسان به معراج است.وقتی به نماز می ایستم با شنیدن الرحمان الرحیم،گل امیدهمچون خنده ای برجانم می نشیند وبا شنیدن والضالین گناهانم برایم تداعی میشوند واشک خوف از چشمانم می بارد. نورایمان در دلم تابیدن می گیرد وشوق وصل سراسروجودم را فرا. دلم را آزاد از هر قیدوبندی به طرف آسمان پروازمی دهد تا حرم امن الهی شودچرا که خداوندخود گفته است که در قلب شکسته جای دارد دستانم را همچون مناره های مسجد رو به آسمان بلند می کنم و به بالهای فرشتگان پیوند می زنم تا مرا با خود به نوروروشنای هستی ببرند.وقتی به نماز می ایستم خودرا غرق در دریای لطف وکرامت الهی می بینم وحوض کوچک دلم لبریز ازباران وجود واحسان خداوند میشود وسراچه قلبم منور از نور حق میگردد .
آنگاه که در لحظه های تنهایی وبی کسی شکوفه نام خداونداز لبانم میتراود واز خویش رها میشوم وهاله ای ازعشق وروشنایی وجودم را فرا میگرد .چه زیباست لحظه ی نجوای با حق ،چه زیباست لحظه سبز رهایی از خویشتن و به خدا پیوستن ،چه زیباست سر نهادن بر خاک عشق و بندگی وغرق دریای حق شدن ،چه زیباست اشکهایی که از فرط گناه از گوشه چشم ،خود را به زیرمی اندازند تا به دریای جوشان حق برسند و چه زیباست ثانیه هایی که دل با نام ویاد خدا ارام می گیرد .الهی بانگ اشنای اذانت مرا از گلدسته های عشق ومعرفت به سوی سجادهای از رازو نیاز می کشاند تا لحظه ای تاریک گمراهی را بگذرانم وصراط مستقیم را برگزینم وتو را به وحدانیت و یگانگی تسبیح گویم خواهم که حسنات ونیکی دنیا وآخرت را عطایم فرمایی و رهایی از اتش دوزخ را نصیبم سازی. خدایا! تو همانی که در مقابل فرشتگان به بندگانت مباهات می کنی که بندگانم به نماز ایستاده اند، تو همانی که جان تشنه ی هر مسلمانی را با نام خودت سیراب می گردانی.تو ارامش دل بی قرارانی،تو نور شب ظلمانی عاشقان وسالکانی. الهی پس کویر خشکیده ی جان مرابا چشمه زلال نماز ابیاری کن تا دشت سبز اذان با ندای ا…اکبر،ابتدا ما را به توحید و یگانگی خداوند فرا می خواند و یاد آور می شود که همه خلق و فرمان آفرینش از آن خداوند است،مشیت او سبب هستی است و او دارای بزرگترین صفات عالیه است. پس از آن گواهی به رسالت رسول خدا(ص)می دهد که دلسوزانه آموزه های الهی را به مردم ابلاغ نمود. آن گاه یاد آور می شود که نماز بهترین عمل است که رستگاری را در پی دارد. از این رو از مردم می خواهد که در اجابت این دعوت شتاب کنند.
تاریخچه اذان در اسلام به زمان رسول خدا بر می گردد. در ابتدای ورود پیامبر بزرگوار اسلام به مدینه مسلمانان دور هم جمع شده بودند و برای چگونگی از اوقات نماز چاره اندیشی می کردند. هر کسی نظری می داد. اما چون ایده های آنها به نوعی تقلید از مذاهب دیگر بود،پذیرفته نشد. تا اینکه جبرییل بر پیامبر شعار اذان را ابلاغ کرد. رسول خدا(ص)نیزازعلی (ع) خواست که کلمات اذان را به بلال بیاموزد و از همان زمان بلال،غلام سیاه پوست آزاد شده تازه مسلمان به صورت رسمی مؤذن شد .
به دلیل اهمیت اذان،مؤذن نیز به سبب اینکه ذکر و یاد خداوند متعال را در قلب ها زنده می کند و انسان را به استفاده ازآن ثمره و بهره ای که خداوند متعال،برای مؤمنان در نماز قرار داده است دعوت می کند،ارزشی والا دارد.
چنان که امام رضا(ع) از پیغمبر (ص) نقل می کنند که فرمود:در قیامت مؤذنان ازهمه مردم سر افراز ترند. مؤذن بهترین یاورانسان است تا او بر فرایض خود تنبه پیدا کند. چون گاهی اشتغالات زندگی و ابتلائات مادی چنان انسان را سر گرم می کند که حتی از انجام واجباتش نیز غفلت می کند. در چنین شرایط، کسی که انسان را متوجه غفلت خود می کند، برانسان حقوقی پیدا می کند.
امام سجاد(ع) حق مؤذن را در رساله حقوق این چنین بیان می کند:
“و اما حق اذان گو این است که بدانی او خدایت را به یاد تو می آورد و تو را به حظ و نصیبی که داری،دعوت می کند و او بهترین یاور و کمک تو درانجام واجبی است که خداوند به عهده تو نهاده است. پس او را بر این کار سپاس گوی،همچنان که نیکو کاری را نسبت به خدا سپاس می گویی و باید بدانی که او نعمتی خدادادی است و باید با نعمت خدا خوشرفتاری کنی و در هر حال شکرگزار نعمت های الهی باش.”
ارزشهایی که برای این عمل بسیار ساده و هدایتگر ذکر شده است نشان می دهد خداوند به کسی که اذان می گوید اجر و پاداش فوق العاده مقرر کرده است و امام سجاد(ع)از آن به عنوان یک نعمت یاد می کند برای کسی که با صوت زیبای خود بانگ اذان را سر می دهد.
امام صادق(ع) در باره ارزش معنوی و پاداش و اجری که خداوند برای مؤذن قرار داده است،می فرماید:
“خداوند برای مؤذن تا آنجا که چشم کار می کند و می بیند و تا وقتی صدایش بلند است،غفران و آمرزش قرار داده و هر تر و خشکی که صدای او را می شنود،اورا تصدیق می کند. هرکس در مسجدی که مؤذن در آن اذان گفته،نماز بخواند،مؤذن در نماز او سهم دارد و هر کس که با اذان او توجه کرده،نماز بخواند،او نیز در قبالش حسنه می گیرد.”

با توجه به این روایات است که در می یابیم حق مؤذن ،حقی است که ادای آن بر ما واجب شده تا ارزش اذان را نیز عمیق تر درک کنیم.
ای معبود من ای ارام جانم مرا بخوان,بخوان تا به دعوتت لبیک گویم ودیدارهرزمانی که صدایم کنی آسمان هفتم تنهای تنها فقط من وتو.
پیشکش معشوق حقیقی ام .

انشا شماره ۴ در مورد اذان:

خود را چون قره ای در دریای بیکران مهر ورحمتت حس می کنم ، جانم از عشق دیدارت لبریز است .تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم .امروز که می نویسم واذان را
برلب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم حسی معنوی ، حسی چون رود های  روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند با شنیدن  ذکر لا اله الا اله هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست
داد .از هرچه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم ودر گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک وبی ارزش شد ؛ چون نام تورا شنیدم و خواندم جز تو کسی برایم نیست که اینچنین با ارزش باشد . می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند پوچ وبی ارزش اند وتنها تویی که خدای منی تورا می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است
و حال پس از شنیدن این نغمه جانبخش چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عشقت می سپارم آرام وآسوده جان دست هایم را به سوی آسمان تو بالا می آورم و نیت دیدار تو را می کنم .به گفت وگو باتو می نشینم ای بهترین معبود من ! جانم را با نور یادت همواره شاداب وتازه ومعنوی گردان

 

 

دیگر چه غم دارم وچه کم ؟!وای برمن اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی !وقتی این سه شهادت را می شنوم ومی خوانمئ که تو خدایم ، محمد (ص) پیامبرم و علی ( ع ) ولی و سر پرستم است حس عجیبی به من دست می دهد ؛ حس پرنده ا ی که از قفس تنگ خودش رها می شود ودر آسمان عشقش به پرواز در می آید
خی علی صلاه شتاب به سوی نماز . شتاب زباتز موذن می خواند  آری شتاب به سوی خوبی ها ، به سوی عشق وبه سوی معشوق ازلی و ابدی .این شتاب زیباست و لازم و واجب .می شتابم تابر سجاده ی مهربانیت بنشینم و برای تو  بگویم واز تو بخوانم

” حی علی الفلاح ، حی علی الفلاح”
شتاب  برای چه ؟ آری رستگاری رستن از دنیا و مادیات رستن از خود هایی که مرا احاطه کرده اند ؛ خودبینی ها ، خودپرستی ها خود شیفتگی ها وهزاران خود هایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر
می کنند پس ذمی شتابم تا برهم از آ ن ها وبرسم به یکی که آن تویی این است رستگاری

 

میشنوم ” حی علی خیرالعمل ، حی علی خیرالعمل ”
احساس می کنم و باورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی شتاب های لذت بخشی است واین بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست
که در دنیا دارم وانجام می دهم بهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح و جانم انجام دهم  کاری پر از خیر معنوی  پر از زیبایی اخروی آه چه احساس خجسته ایست

” الله اکبر ، الله اکبر ”

و بار دیگر باوری دوباره که تو بار دیگر آن کلام زیبا راشنیدم باعظمتی ، بزرگی ، بزرگتر از پندارهای ما وچه ستودنی است این بزرگی ات

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

انشا آدم فضایی

انشا آدم فضایی

در این ساعت از سایت برای شما انشای ادم فضایی کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم را برای شما آماده کرده ایم

نام انشا: آدم فضایی

نام انشا به انگلیسی: Alien

کتاب: مهارت های نوشتاری کلاس نهم

صفحه ۲۱

انشا آدم فضایی صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم:

انشا آدم فضایی به صورت ادبی و غیر ادبی و با رعایت مقدمه ساختمان بند و طبقه بندی

میخاهم خاطره ای از رفتن من و دوسنانم به فضا  و دیدن آدم فضایی ها را برای شما تعریف کنم :

زمانی که به محل پرتاب سفینه رسیدم دیدم که همه ی بچه ها درحال آماده شدن هستند و لباس های مخصوص فضانوردی را می پوشند و همه خوش حال بودند. من هم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم شروع به پوشیدن لباس مخصوص کردم واز این که تا چنددقیقه ی دیگر با دوستانم در فضا خواهم بود شادی می کردم در این هنگام مسئول سفینه که ما به او مهندس می گفتیم گفت: بچه ها سوار شوید

ما همگی سوار سفینه شدیم و سفینه پرید و به آسمان رفت از میان ستاره های زیبا وسیاره ای منظومه شمسی گذشتیم سفر واقعا تماشایی بود.

سیاره ی مشتری نپتون پلوتون و زحل که از همه ی آن ها زیباتر بود را دیدیم حلقه ای طلایی وزیبا دور زحل را فرا گرفته بود. از کنار خورشید که گذشتیم دلمان می خواست به آن نزدیک

شویم اما گرمای زیاد آن مانع از آن شد که به آن نزدیک شویم دوستم که خیلی هیجان زده شده بود دستش را از سفینه بیرون آورد اما دست او از گرمی و حرارت خورشید سوخت و تاول زد بعد از آن

تصمیم گرفتیم به کره ی ماه برویم سطح کره ی ماه حفره های زیادی داشت و شبیه به پنیر بود

مشغول نگاه کردن به اطراف بودیم که دیدیم ازپشت پستی بلندی های سطح ماه شاخک هایی در حال تکان خوردن هستند وقتی دقت کردیم متوجه شدیم جاندارانی با شاخک هایی بلند و چشمانی از حدقه بیرون آمده که روی کره ی ماه ساکن بودند ما را تماشا و کنترل می کردند در همین هنگام چند چیز تیز شبیه تیر به سوی ما پرتاب شد و ما همگی ترسیده بودیم هراسان به طرف سفینه دویدیم و سوار آن شدیم آن ها نیز به سفینه حمله کردند و به آن چسبیدند ما شروع به جیغ زدن کردیم درحال جیغ و داد بودیم که دیدیم یکی از آدم فضایی ها به سفینه ی ما چسبیده است ولی به دلیل سرعت زیادی که سفینه داشت از آن جدا شد و بر روی سطح ماه افتاد

 

انشا شماره ۲ درباره ادم فضایی:

 

من که نمیدانم آدم فضایی چیست

حتما یک فامیلی است مثلا مهسا آدم فضایی شاید هم اسم یک دانشمند است .

یا به آدم های بزرگ و آهنی و غول پیکر میگویند آدم فضایی ولی انها که وجود ندارند!

چگیزخان مغول یک ادم غول پیکر بوده ولی همه میدانند که چگیزخان مغول زمینی بوده است.

پدرم میگویند اصلا چیزی به عنوان آدم فضایی وجود ندارد فقط تو کتاب ها وجود دارند. بعضی ها که روبات میسازند به روباتشان میگویند آدم فضایی

دیروز که به یک فروشگاه اسباب بازی فروشی رفته بودم یک پسربچه به مادرش گفت آن آدم فضایی را برایم میخری و مادرش هم قبول کرد.

چند روز پیش هم شنیدم که یه نفر به کره ی ماه سفرکرده او یک مسافر فضایی بوده است حتما وقتی برگردد یک آدم فضایی شده است.

ولی مادر آن پسر که نمیتواند ان رابخرد اصلا هم شبیه روبات نیست خارج از کتاب ها هم وجود دارد یک دانشمند فضایی هم است

 

انشا شماره ۳ درباره ادم فضایی:

 

چند تا آدم فضایی حوصله شان سر رفته بود. دوست داشتند بیایند و با آدم های زمینی دوست بشوند. آدم فضایی ها اخلاق آدم ها را نمی شناختند. آنها به زمین نزدیک شدند و وسط میدان شهر فرود آمدند.

آدمها از دیدن سفینه ی فضایی و آدمهای عجیب و غریبش خیلی ترسیدند. همه جیغ می زدند و فرار می کردند. ماشینها با سرعت ویراژ می دادند و سعی می کردند از هم جلو بزنند تا زود تر فرار کنند. آدم فضایی ها هر چه سعی کردند با آنها حرف بزنند، نشد.

آدم فضایی ها فکر کردن شاید اینها همهشان دیوانه اند. گفتند بهتر است برویم یک جای دیگر از زمین، شاید مردم آنجا حالشان خوب باشد. آنها دوباره سوار سفینه شان شدند و راه افتادند این بار اتفاقا وسط یک ارتش که همگی تفنگ داشتند فرود آمدند. ولی تا می خواستند از سفینه پیاده شوند آدمهای زمینی شروع کردند به شلیک کردن. آدم فضایی ها ترسیدند و دوباره سوار سفینه شان شدند.

آنها تصمیم گرفتند به سیاره خودشان برگردند چون حال مردم زمین خوب نبود.

فضایی ها سفینه شان را روشن کردند و راه افتادند . آنها به مردم زمین نگاه می کردند و برایشان دست تکان می دادند و می رفتند اما هیچیک از مردم زمین به آسمان نگاه نمی کرد.دل آدم فضایی ها گرفت. تا اینکه یکدفعه دیدند از داخل یک خانه ی قشنگ چند تا آدم که البته کوچک بودند، برای آنها دست تکان می دهند و هورا می کشند.

آدم فضایی ها انقدر ذوق کردن که تصمیم گرفتند یک بار دیگر روی زمین فرود بیایند. آنها با دقت به سمت همان خانه ی قشنگ رفتند. آنجا یک مهد کودک بود. سفینه فضایی روی دیوار مهد کودک نشست. آدم فضایی ها اول یواشکی به بچه ها نگاه کردند . بچه ها نه ترسو بودند، نه عصبانی! خیلی هم خوشحال بودند و می خندیدند. مثل اینکه هر کسی می توانست با بچه ها دوست بشود.

آدم فضایی ها از سفینه  بیرون آمدند . یک ساعت با بچه ها بازی کردند. انقدر بچه ها مهربان بودند که آدم فضایی ها اصلا دلشان نمی خواست دیگر به سیاره خودشان برگردند. اما یکدفعه در باز شد و مربی مهد وارد شد و شروع کرد به جیغ زدن. آدم فضایی ها خیلی سریع سوار سفینه شان شدند و جیم شدند. آنها یک عالمه عکس بچه های زمینی را برای دوستان فضایی شان به عنوان سوغاتی بردند

پایان انشا آدم فضایی اگه لذت بردید کلیک روی دکمه +۱ رو فراموش نکنید

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و پس از طراحی نقشه ی ذهنی به کمک یکی از راه های پرورش فکر متنی درباره آن بنویسید

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

انشا گذر رودخانه

انشا گذر رودخانه

در این مطلب برای شما انشای زیبایی درباره گذر رودخانه آماده کرده ایم امیدواریم برای شما مفید واقع شود

نام انشا: گذر رودخانه

نام انشاء به انگلیسی: River crossing

کتاب: مهارت های نوشتاری پایه نهم

صفحه:۲۱

درس: ۱

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و پس از طراحی نقشه ذهنی به کمک یکی از راه های پرورش فکر متنی درباره ی آن بنویسید.

انشا گذر رودخانه به صورت ادبی و غیر ادبی و با رعایت مقدمه ساختمان بند و طبقه بندی

انشای گذر رودخانه صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم:

 

خورشید تازه سلام کرده است می شنوی؟

صدای گوش نوازی شنیده می شود جلوتر که می رویم صدا بلندتر و واضع تر می شود این نغمه آب است،سرود طراوت،پاکی،لطافت،آرامش و…

آب چشمه از دل کوه می جوشد و به سختی سنگ های ریز و درشت را کنار می زند و روشنی را که میبیند روی زمین سینه پهن می کند گویا سفری درشت است.

قطرات آب که به هم پیوسته و دست به دست هم داده اند از میان کوها و دل تپه ها می آید و خبر سلامتی آن ها را به جنگل و درختان حاشیه ی رود می رساند.

گاهی نسیمی می وزد و دست نوازشگرش خنکی دلچسبی را روزانه ی گونه هایمان می کند.برای ما که در شهر زندگی می کنیم،رودخانه ی یاد آور شادی،تفریح،هوای پاک و… است راستی این همه اب کجا می روند؟

مردم روستاها و آبادی ها و شهرهای کنار رود برای آبیاری مزارع درختان میوه از رود آب بر می دارند کمی پایین تر سدی بزرگ ساخته اند واز حرکت و گردش آب،برق و روشنایی می گیرند تا چرخ صنایع بگردد.

آب ها بعد از سفری طولانی و عبور از کوها و جنگل ها و دشت های فراخ،دست خود را به هم می دهند و رودخانه های زیبا دریای مواج را در آغوش می کشد،چونان فرزندی که مادر خود را در آغوش می کشد.

آبی که در رودخانه جاریست هنگام پیمودن مسیر طولانی در اطراف خود به حیوانات،گیاهان و انسان ها حیات و زندگی شادی می بخشد و سرانجام در ساحل دریا به خوابی آرام فرو می رود و دیگر شب است و هنگام خواب…

<< پایان انشای گذر رودخانه کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم>>

 

انشای شماره ۲ درباره گذر رودخانه:

 

یکی از جلوه های زیبایی آفرینش خداوند آب است .

آبی که از آسمان به صورت باران نازل می شود و گاه به شکل رودخانه ای بر روی زمین جاری می شود و طراوت و سرسبزی را به طبیعت هدیه می کند. رودخانه با گذر از میان جنگل،روح پژمرده ی گیاهان را بار دیگر به وجد می آورد و آنان را شاداب و سرزنده می گرداند.

وقتی رودخانه ی جاری و زیبا از روی سنگریزه ها عبور می کند، چه صدای دل انگیزی ایجاد می شود صدایی که به انسان آرامش می بخشد. این آرامش با گذر رودخانه از مسیر همیشگی اش ،ادامه می یابد و هر بار افراد بیشتری را به خود علاقه مند می کند.

گذر و حرکت پیوسته ی رود می تواند درس های زیادی را به هر بیننده ی آگاه بیاموزد. کمک به دیگران یکی از این تعالیم است. رودخانه بارها از روی هزاران هزار سنگریزه ی کوچک و بزرگ می گذرد و آنهایی را که می خواهند به پایین کوه بروند، بی هیچ منتی با خود حمل می کند و به مقصد می رساند .

گاهی هم نمونه ای برای از خودگذشتگی است؛ او وقتی صدای ناله ی جوانه ها را می شنود، به جوی های کوچکی تبدیل می شود تا به یاری آنان بشتابد . رودخانه چه مهربان است  گویا این مهربانی از خدایش سرچشمه دارد.

خدایا هر چه در سراسر این جهان است  همه  آفریده ی توست و اگر همین رودخانه ی زیبا نبود  این آرامش همیشگی از کجا پدیدار می گشت؟

یا کدام یک از آلات موسیقی می توانست چنین نوای گوش نوازی را ایجاد کند؟ پروردگارا این نعمت گرانبهایت را از ما نگیر و برای همیشه آن را جاری و روان نگه دار

 

 

انشای شماره ۳ درباره گذر رودخانه:

در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.
به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.
ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:”از من دور شو.”
ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.

 

انشای شماره ۴ – ارسالی از کاربران ( مژگان )

به نام خدایی که بدون یاد او زندگی تاریک است و انسان بدون تکیه گاه هراسان.یکی ازانعام خداوند،رودخانه است که می خواهیم امروز درمورد آن باهم یک محاوره ای داشته باشیم.
داشتم قدم می زدم که صدای دلنواز و آرامش بخشی به گوشم رسید.این صدا را دنبال کردم انگاربارقه ای از آرامش،نور و پاکی در دلم رسوخ کرده بود،هرچه جلوتر رفتم صدا بلندتر می شد و من بیشتر خوشحال می شدم.به رودخانه ای رسیدم،آنقدر هیجان تمام وجودم راگرفته بود که چیزی نمانده بودداخل آن بیفتم.
رودخانه ازمیان تمام سنگریزه هاواز دل سنگ های سخت و نرم بیرون می آید و جاری می شود و همچنین خبر سلامتی جنگل ها و طبیعت بی مانند و بی همتا را با خود می آورد،به همراه این خبر بوی خوش گل هاوگیاهان سبز و قرمز و صورتی و… را همراه خود برای ما می آورد.
دستم را داخل آب زلال و روان رودخانه کردم و صورتم راشستم، وقتی که دیدم آب بسیار تمیز است دلم خواست کمی از آن را بنوشم تا همان طور که این رودخانه روح پژمرده ی درختان وگیاهان راتازه می کند دل پژمرده ی من راهم تازه کند.لیوانم را از کیفم بیرون آوردم وآن را پر از آب کردم وقتی نوشیدم…وای وای چه مزه ای! مردم می گویند آب هیچ مزه و یا بویی ندارد،اما من این مزه ی خوب و بوی عالی را امروز احساس کردم.
آیا شما را با این محاورات سرگرم کردم ؟ این محاورات و گفت وگوها برای شما فایده ای داشت؟ من که خیلی لذت بردم ومن از خداوند وم عبود خود می خواهم که هیچ وقت نعمت هایش را از ما دریغ نکند!

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

فضول را بردند جهنم گفت هیزنمش تر است

مفهوم ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است

بازآفرینی مثل نویسی صفحه ۸۴ مهارت های نوشتاری نهم

در این مطلب از سایت برای شما معنی و مفهوم و همچنین انشای زیبایی درباره ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است را آماده کردیم و آن را باز آفرینی میکنیم

معنی ضرب المثل فضول را بردن جهنم گفت هیزمش تره:

فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره یعنی چه?

بسیار ایراد گیر و اعتراض کننده

یعنی انسان فضول در هر کاری دخالت میکند و خود را نخود هر آشی میکند

کسی که بی توجه به زمان و مکان در هر کاری دخالت میکند 

فضول به کسی گفته میشود که در هر کاری خود را دخالت میدهد اظهار نظر میکند و دوست دارد از کار همه سر در بیاورد.در این مثل گفته شده که اخلاق آدم فضول طوریست که اگر به خاطر این عادتش به جهنم برده شود آنجا هم دست از این اخلاق زشتش بر نمیدارد

چون خصلت و ذات  انسان فضول اصلاح پذیر نمیباشد با اغراق می گویند حتی در جهنم زمانی که در حال سوختن است نیز دست از وراجی و بیهوده گویی بر نمیدارد 

انشا ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است

باز آفرینی ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره:

یه روز گاوه پاش می شکنه دیگه نمی تونه بلند شه کشاورز دامپزشک میاره. دامپزشک می گه اگه تا ۳ روز گاو نتونه رو پاش بایسته باید گاو رو بکشید

 

گوسفند اینو می شنوه و میره پیش گاوه میگه بلند شو بلند شو اما گاو هیچ حرکتی نمی کنه

روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه بلند شو بلند شو رو پات بایست باز گاو هر کاری می کنه نمی تونه بایسته رو پاش….

روز سوم دوباره گوسفند می ره میگه سعی کن پاشی و گرنه امروز تموم بشه نتونی روی پاهات وایسی میکشنت.

 

گاو با هزار تا زور پا میشه..

صبح روز بعد کشاورز میره در طویله و می بینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر می گرده می گه گاو رو پاش وایساده جشن می گیریم… گوسفند رو بکشید

 

نتیجه اخلاقی: 

خودتو نخود هر آشی نکن

 

ترجمه ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره به انگلیسی:

Curiosity killed the cat. Satisfaction brought it bac

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶
daneshmandyar.blog.ir تمامی حقوق محفوظ است